خاطرات آینا گلی

هیچ حرفی ندارم ...

سلام عشق مادر که چیزی تا تولد دوسالگی ت نمونده این روزا خیلی شیرین زبون شدی و کلی حرف جدید یاد گرفتی بالاخره طلسم شکسته شد و دخترم به من مامان گفت تازه  اونم ماماشی یعنی مامان جون دا دا یعنی همون دایی آسه  یعنی خاله ...سیر تکاملی داره این کلمه...اول نانا بود حالا شده آسه عمو عمه سیب موز انبه ماشین گوشیتو بده پیشی اسب عروسی هر روز که از خواب بیدار میشی به عکس عروسیه من و بابا اشاره میکنی و میگی باباعروسی,مامان عروسی و اینکه باید هر روز پیراهن هات رو بپوشی و برقصی که مثلا عروسیه بعد هم خودت همراهی میکنی و میگی او او او  او...یعنی دراین حد عاشق جشن و مهمونی هستی ایشون آما...

سلام عزیز دل مادر چقدر آخه من تنبلم ب ه قول خودش داره دگاشی (نقاشی) میکشه آینا       و     کیانا...از نوزادی باهم دوست هستن...کیانا 57 روز از آینا بزرگتره و باز هم این دوتا وروجک دوست داشتنی ...